می کند و تجربه هم کرده و برای لانه کردن و برای خوردن و آشامیدن و غیره، او نه می تواند کلیات را درک بکند و نه می تواند قضاوت کلی بکند و نه می تواند دربارۀ آینده ای بیندیشد و دربارۀ آینده های دوردست قضاوت بکند یا کلیات جهان را کشف بکند. او اسیر یک حس محدود و یک تجربۀ محدود است و دریافتش محدود است این است که قرآن دربارۀ انسان می فرماید «و اذا نفخت فیه من روحی فقعوا له الساجدین» (29/15) و (72/38) وقتی در این انسان از روح خودم دمیدم، در مقابلش خضوع و سجده کنید یا «علّم الادم الاسماء» (31/2) می گوید و بعد می گوید سجده کنید، یعنی اول آن علم و آن آگاهی را و آن مخزن آگاهی و اندیشه را داده بعد فرشتگان خضوع می کنند.
بنابراین ما در اسلام ابعاد متعالی برای انسان قائل هستیم، ابعادی بسیار بسیار متعالی که هیچ قابل مقایسه با مکتب های دیگر نیست و همین طور برای حوزه اندیشه و قدرت فکر و تعقل انسان ارزش و قدرت قائلیم و لذا توسط این اندیشه البته به کمک حس و تجربه بسیاری از حقایق پشت پرده و اصول کلی و مسائل عقلی را می توانیم بیاییم. این خلاصه ای در زمینۀ بحث معرفت و شناخت.
سؤال: مارکسیست ها معتقد هستند که فکر هم زائیدۀ حس است و تصورات و اندیشه ها انعکاساتی از عالم خارج هستند که با حس و تجربه حاصل می شوند پس اساس شناخت، حس و تجربه است و غیره از آن بی اساس است. در مورد برخورد با این اندیشه توضیح دهید؟
جواب: ببینید، ما این را قبول کردیم و ما و شما که نمی خواهیم حس را نفی کنیم، این عینا مثل همان قضیۀ ایده آلیسم است که او تصور می کند که ما که برای ذهن قدرت شناختن قائل هستیم دیگر حقیقت های خارجی را قبول نداریم. ما که الان می گوییم وراء حس و تجربه تعقلی هم وجود دارد نمی خواهیم حس را منکر شویم. در همان روایتی که از علی (ع) خواندیم که می فرماید: از عضو به حس می رویم از حس به مخزن اندیشه و از آنجا به تفکر و از آنجا به تعقل می رویم، این یافته های حسی کمک می کند به اندیشه و تعقل ما، منتهی ما می خواهیم بگوییم که قدرت تعقل برای فهم یک مسائلی است که خود آن مسائل