جلوتر بیائیم در این دگرگونی های طبیعت، ماده از آن حالت بساطت که بسیط و ساده است پیچیده تر می شود و نظم تازه ای پیدا می کند و متنوع تر می شود مثلا اگر در مسئلۀ پیدایش زمین و مریخ و مشتری و آن سیاراتی که دور خورشید می گردند اگر آن فرضیه درست باشد که می گوید در ابتدا این ها همه جزء خورشید بودند و بعد به صورت تکه پاره هایی از خورشید جدا شدند و بعد دور خورشید مشغول گردیدن شدند، پس همۀ این ها که الان این طور گسترده شده و هر یک برای خودش عالمی دارد همۀ این ها یک وقتی جزء خورشید بودند و تازه خورشید هم جزء یک مجموعۀ دیگری بوده که بعد از متلاشی شدن و خرد شدن به صورت کهکشان در آمده، کل جهان در ابتدا به صورت یک توده ای از اتم های پراکنده و به صورت یکنواخت بوده است و بعد در اثر انفجار درونی که بر اثر فشار داخلی که بر اتم های بهم فشرده وارد شد، این فشار و انفجار درونی این اتم های پراکنده را لت و پار کرد و هر بخشی از این اتم ها در گوشه ای از جهان به صورت کهکشانی و مجموعه ای از منظومه ها و سحابی ها درآمد.
در مورد پیدایش جهان فرضیه هایی می دهند ولی ظاهرا آنچه که مسلم است این است که هرچه ما به عقب برگردیم سادگی جهان بیشتر می شود یعنی جهان ساده تر بوده این تنوع و این پیچیدگی، این رنگارنگی، این دگرگونی به تدریج که جهان رشد می کند و تکامل می کند پیدا می شود. حالا ماتریالیست ها می گویند که جهان از ابتدا آن ماده بی رنگ ازلی و یکنواختی که هنوز هیچ گونه تنوع و پیچیدگی نداشته بوده و او بوده که همیشه بوده و بعد در بستر آن مادۀ ازلی کم کم این طبیعت راه افتاده و دگرگونی های تازه ای پیدا کرده یک توضیح دیگری هم لازم است راجع به این مطلب بدهم که این مطلب بتواند تا حدی موجه بشود و آن این است این که از کجایی کی مطرح است. وقتی که ما یک نقطۀ آغاز داشته باشیم یعنی همیشه ما در برابر یک پدیده می پرسیم از کجا و چرا. و اینکه در اینجا که چیزی نبود و بعد پیدا شد می پرسند از کجا؟ در برابر این پدیده، این چیزی که نبوده و پیدا شده آدم می پرسد از کجا، این یک اصل فطری است اما آن چیزی که بوده و همیشه بوده و ازلا بوده و نوپیدا نیست و در واقع پدیده نیست، نقطۀ آغاز ندارد.
و برای آنچه که نقطۀ آغاز ندارد دیگر