تشخیصش که این چیز مضری است و علیرغم اینکه می تواند انتخاب کند، که این را نخورد مع ذالک می خورد؛ این می شود ظلوم و علیرغم اینکه می توانسته که آگاه بشود، که این چه خاصیتی دارد، آگاه نشده، این می شود جهول، می شود نادان.
یا ممکن است بگوییم اگر بار امانت و مسئولیت را نمی پذیرفت جهول و ظلوم بود یعنی با ناآگاهی و عدم بصیرت بود، اگر زیر بار امانت نمی رفت و ظلم به خودش کرده بود اگر این ارزش بزرگ را که بنا به قدرت انتخاب و آگاهی بوده نمی پذیرفت یعنی اگر امانت را نپذیرفته بود، نادان و ستمگر بود، ستمگر معنایش این نیست کسی که به دیگری ستم بکند، همین که آدم به خودش یک خسارت وارد بکند این تحمل یک خسارت ظلم است و کسی که امانت را نپذیرد یعنی اراده را نپذیرد قدرت انتخاب را نپذیرد، این به خودش ظلم کرده و نادان بوده که نپذیرفته، شاید هم این یک معنایش باشد. ولی در هر حال این معنای اول شاید مناسب تر باشد که جهول یعنی انسانی که در عین اینکه می تواند بفهمد و آگاه شود، ناآگاه و جاهل بماند و در جهل و گمراهی به سر ببرد. و ظلوم یعنی انسانی که می توانسته است تشخیص بدهد و خوب و بد را تمیز دهد، خیر و فساد را بشناسد ولی فساد و شر را برگزیده و بر خود ستم کرده است.
در اینجا ما از این مجموعه خلیفه الله را به دست می آوریم یعنی جانشین بودن انسان برای خدا. در آیاتی که مربوط به خلقت آدم است قرآن تعبیر خلیفه دارد، که به فرشتگان گفت (اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفَه)، من می خواهم در روی زمین خلیفه قرار بدهم. البته صریحا (خلیفه الله) ندارد و می گوید که من می خواهم یک جانشین قرار بدهم و این احتمال هم هست که ممکن است مقصود از جانشین، موجود تازه و با شعوری که روی زمین زندگی بکند و جانشین موجودات قبل از خودش باشد که آنها قبلا حاکم زمین بوده اند و توی زمین تصرف می کرده اند، بنابراین می خواهم یک کسی را قرار بدهم که این جانشین قبلی ها باشد، این یک احتمال است.
ولی از مجموع آنچه که آدم درباره انسان می یابد می تواند استفاده کند که مقصود از این خلیفه، خلیفه الله باشد یعنی اینکه این جانشین خدا است، البته جانشین خدا معنایش این نیست که خدا خودش دیگر بیگانه از کرۀ خاک می شود، یعنی مسئلۀ خلافت همراه با