می فهمیم، نتواند پاسخ بدهد و مرتب این ور و آن ور برود و چون نتوانسته است آن منبع تعقل و فهم اصول کلی و آن حقایق محرد عالم را در ذهن خویش بیابد مجبور است خودش را در همان چیزهایی که از راه چشم سر دیده محدود کند و آنچنان حوزۀ بصیرت و آگاهی خودش را کوچک و ضعیف بکند که تصور کند واقعیات همین است و بس، آن وقت آن کسی که برای ذهن قدرت خلاقیت، قدرت استدلال، قدرت درک و شعور قائل است او را ذهنگرا و اسیر ذهن بداند، نه ما به کل عالم هستی با همۀ ابعاد و با همۀ غیب و شهودش و با همۀ گذشته و آینده اش معتقدیم.
به همین آقای ماتریالیست باید گفت که آیا فردای این جهان را پیش بینی نمی کنی و نمی یابی؟ آیا روی گذشته این جهان قضاوت نمی کنی در حالی که گذشتۀ این جهان و آیندۀ این جهان برای تو در عین و در تحقق زمانی خاص حضور ندارد. ولی مع ذلک شما درباره آینده قضاوت می کنید، حتی آنچنان مسیر کرات و سیارات را حساب می کنید که وقتی موشک یا قمر را به فضا می فرستید آنچنان دقیق و منظم محاسبه می کنید که بعد از 148 ساعت در مدار ماه یا در کرۀ مریخ قرار می گیرد. پس به یک حقیقتی که آن حقیقت هنوز نیست و روی آنچه که تا به حال دیدید و فهمیدید و درک کردید معتقد شده اید، پس چرا تنگ نظرید و مرتب می گویید که آنچه برای ما ملموس و محسوس باشد می تواند واقعیت داشته باشد در حالی که حتی کل جهان فقط برای ما آنش محسوس است، آن، همان لحظه، الان لحظۀ گذشته برای ما غایب شده و لحظۀ آینده برای ما نیامده و ما در آن زندگی می کنیم ولی شما دربارۀ دو میلیارد سال گذشتۀ جهان قضاوت می کنید، این قضاوت ها را کی و کجا و کدام نیرو می کند؟
چرا برای اندیشۀ خودمان اصالت و ارزش قائل نباشیم؟ این قدرت اندیشۀ انسان است. اتزعم انّک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر. تو فکر می کنی جرم کوچکی هستی می گویی که انسان کوچکی هستی، در حالی که تمام عالم کبیر در درون تو پیچیده شده است، این قدرت، هویت انسانی ما است، این بعد آگاهی متعالی انسان است، این فرق انسان با حیوان است و الا اگر ما خودمان را فقط در دایرۀ حس و تجربه محصور و محدود کنیم از حیوان چه فراتر آمده ایم؟
حیوان هم فقط آنچه را که رو در روی خودش است حس