فهرست مطالب کتاب

که بتواند زمین و منظومۀ شمسی را اداره کند و به آنجا خواهد کشید که:
"اذا الشّمس کوّرت و اذا النّجوم انکدرت و اذا لجبال سیّرت" و در سورۀ انفطار "اذا السّماء انفطرت و اذا الکواکب انتثرت" الی آخر؛
یعنی وقتی که کم کم میزان جاذبه و قدرت نوردهی و حرارت به تدریج از دست رفت دیگر جاذبۀ کافی برای نگهداشتن زمین نیست، یا جاذبۀ کافی برای ادارۀ جهان نیست به تدریج سیارات پراکنده می شوند خود خورشید کدر می شود و سیارات از دورش پراکنده و متلاشی می شود و در آن موقع جهان به تدریج رو به از دست دادن انرژی و نیرویش می رود و پراکنده می شود. عینا مثل بدن یک انسانی که اول نیرو گرفته و با آن حرکت شتابانی که دوران جوانی اش داشته رشد کرده ولی به تدریج این نیروی جوانی اش را از دست می دهد و رو به پیری و فرسودگی و از هم گسیختگی خواهد رفت.
 این اصل از نظر علمی اثبات شده است و همین اصل برای ما این مسئله را اثبات می کند که جهان یک روزی به جایی خواهد رسید که دیگر آن حرکت تکاملی پربار و پرتوانش را از دست می دهد و به نقطۀ مرگ می رسد – البته در درونش منظومه های شمسی مرتب می میرند و منظومه های تازه ای متولد می شوند و تازه بسیاری از کهکشان ها هنوز متولد نشده اند کل  جهان به صورت یک طوماری است که چند تایی از ورق هایش باز شده مثلا یک طومار 70 متری است که تا به حال دو سه مترش باز شده، پس جهان هنوز در حال باز شدن است، از آن طرف منظومه ها و کهکشان های تازه تولید می شود و از این طرف هم کم کم منظومه ها و کهکشان های کهنه دوران خودشان را می گذرانند و رو به تحلیل و سردی می روند و لذا یک روزی بالاخره تمام این طومار به تدریج باز خواهد شد و به تدریج این نیرو از دست خواهد رفت و عمر جهان سپری خواهد شد و اگر این چنین است آیا یک موجود در حال تغییر که روزگار پایان دارد، می تواند روزگار آغاز نداشته باشد؟
 یعنی اگر بخواهد از ازلیت و از بی نهایت شروع کند و بیاید و یک نقطۀ پایانی هم داشته باشد یا اگر بنا باشد نقطۀ پایان داشته باشد ولی نقطۀ آغاز نداشته باشد، خیلی زودتر از این بایستی پایانش رسیده باشد، برای اینکه جهان از یک جایی شروع شده، یعنی به اصطلاح آن لایه ها باز می شود فرض کنید اگر دوران این باز شدن لایه ها

نظر خود را ارسال کنید