به خدا نسبت می دهید یعنی وقتی که یک دلیل قطعی نبود آنوقت دیگر علم در کار نیست، پس علم باید متکی به دلیل روشن و قطعی باشد.
در آیۀ دیگری می فرماید: افمن یهدی الی الحق احقّ ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی، فما لکم کیف تحکمون (35/10) اینجا اصلا کلمه حق و واقعیت و واقعیت عینی یعنی حقیقت مطرح است اصلا اسلام یک اصطلاحات با یک بار خاصی دارد، یکی از عمده موجب اشتباهات همین است که دیگران با اصطلاحات کم بار و تنگ نظرانۀ خودشان می خواهند بر ما آن تصوراتشان را تحمیل بکنند در حالی که اصلا این اصطلاحات اسلامی یک اصطلاحات خاصی است با یک بار خاص- حق همان عینیت خارج است، همان رئالیته است اما نه با آن دید تنگ نظرانۀ مادی که می گوید فقط ماده و جسم حقیقت است بلکه می گوید هرچه واقعا هست، هرچه عین هستی است و دلیل قطعی و روشن برای وجودش هست، حقیقت است.
و در اینجا باید علم به حق پیدا کرد یعنی آنچه که حقیقت است و تصور و خیال نیست، اشتباه و گمان و تحمیل دیگران نیست، پرداختۀ منافع شخصی و تحمیل قدرت ها نیست بلکه حقیقتی است که خارج از همۀ شایعات وجود داشته باشد، آنچه که واقعا باشد، بدون اینکه من بخواهم یا نخواهم به سود من باشد یا نباشد، کسانی تجربه کرده باشند، یا نکرده باشند، و حالا می فرماید آیا آن کسی که مردم را به حقیقت و حق رهنمایی می کند، احق و سزاوارتر است برای پیروی، امن لا یهدی الا ان یهدی، یا کسی که اصلا راه پیدا نمی کند و کسی که خودش را هدایت می کنند، یعنی کسانی که خودشان گمراه بودند و راه حق را پیدا نکرده اند و با یک مشت تصورات ذهنی، خود و دیگران را فریب می دهند و من گاهی که فکر می کنم می بینم که این مدعیان رئالیسم از عمیق ترین طرفداران ایده آلیسم هستند یعنی اصلا خودشان غرق در ایده آلیسم هستند و یک سری مقولات ذهنی برای خودشان درست کرده اند و تصورات را اصل قرار داده اند و با این تصورات زندگی می کنند.
بنابراین، آیا آن کسی که اگر هدایتش نکنند هیچ راه هدایتی برایش وجود ندارد و خودش گمراه و سرگردان است، بهتر است از او پیروی کنیم یا آن کسی که هدایت شده به سمت حق رهبری می کند، فما لکم کیف تحکمون، این چه وضعی است، این