خلق است و خلق یعنی تبدیل مواد طبیعت به یکدیگر و ایجاد یک پدیدۀ تازه اما اصل ابداع یا فطر یعنی از عدم به وجود آوردن، اصل جهان نبوده و بعد پیدا شده یک چیزی که به هیچ وجه نبوده، سابقه نداشته این فطر است ولی اینکه از مجموع عوامل موجود در طبیعت با تغییر و دگرگونی پیدا بشود و یک چیز تازه ای بیاید خلق است.
ابن عباس می گوید که من معنی فطر را نمی دانستم تا اینکه دو تا عرب بر سر چاهی که کنده بودند دعوایشان شده بود و آمدند پیش من که داوری کنم یکی می گفت «انا فطر» (من این را کندم) دیگری می گفت «انا فطر» من این را کندم، از اینجا فهمیدم فطر شکافنده معنی می دهد و بعد از توضیحی می گوید گندم که سرش شکافته می شود و ساقه اش بیرون می آید این تقریبا فطر به معنای شکافتن است. ولی خلق را همان خلق کردن معنی کرده.
رابطه بین معنای فطر که از عدم به وجود آمدن است را با این شکافتن به این شکل برقرار می کنیم که گویی گریبان عدم را شکافته و سر درآورده یعنی شکافتن گریبان عدم و شکوفۀ وجود سر در آوردن، بنابراین اصل ریشۀ فطر به معنای شکافتن است ولی اصطلاحا معنای ابداع یعنی ایجاد یعنی از عدم به وجود آوردن را می دهد.